نیمه گمشده من !
گمشده ای!
بنشین گمشده ی من!
لختی را با من سیر کن.بگذار لحظه ای از زمینی بودن لذت ببریم.تو را چه میشود؟ چه خبر است آن بالاها...
صادقانه بگویم! گاهی دلم برای بدنت تنگ می شود.چیزهایی سر دلم مانده... دیگر خودسانسوری چاره ی کار نیست.چه خروشان است این دریای شهوت...
بیا گمشده ی من!
این لحظات داغ و پر التهاب را با من شریک باش! بگذار لااقل سهم کوچکی ازین دنیای بزرگ داشته باشم.
لبی، آغوشی،بوسه ای، ارگاسمی،انزالی... امشب عجیب این واژه ها پا می دهند.آری! این همان ذهن و همان قلم است که روزها بر قداست تو صحه می گذاشت...ولی حکایت شب حکایت دیگری است! بیا امشب این واژه ها را با هم مرور کنیم! یاری ام ده ، که این لحظات آتشین را به دوش کشم یا به آغوش کشیم...
آری گمشده ی من!
اگر نمی دانی ، بدان! شهوت با تو معنی پیدا می کند، مابقی قلقلک احساسات است...
آنچه خاطره می شود اینهاست،مابقی شوخی های بی مزه ی تاریخ است که میان خنده های پر از چندش زمینیان رنگ باکرگی به خود می گیرد...
آری گمشده ی من!
اینها را گفتم که بدانی...
---------------------------------------------------
وبگاه افکاری پلشت واژه هائی شیک
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.